نسيم ايمان
دانستني هاي قرآني،متن عربي قرآن،داستان هاي قرآني
شاعر معروف معاصر پروین اعتصامی ماجرای حضرت هود را [که به قولى مربوط به نمرود است] با اشعار ناب خود چنین سروده است
کشتئى زاسیب موجى هولناک |
رفت وقتى سوى غرقاب هلاک |
|
تند بادی، کرد سیرش را تباه |
روزگار اهل کشتى شد سیاه |
بندها را تار و پود، از هم گسیخت |
موج، از هر جا که راهى یافت ریخت |
|
هر چه بود از مال و مردم، آب برد |
زان گروه رفته، طفلى ماند خرد |
|
بحر را گفتم دگر طوفان مکن |
این بناى شوق را، ویران مکن |
|
در میان مستمندان، فرق نیست |
این غریق خرد، بهر غرق نیست |
|
در میان مستمندان فرق نیست |
این غریق خُرد بهره غرق نیست |
|
امر دادم باد را، کان شیرخوار |
گیرد از دریا، گذارد در کنار |
|
سنگ را گفتم بزیرش نرم شو |
برف را گفتم، که آب گرم شو |
|
لاله را گفتم، که نزدیکش بروى |
ژاله را گفتم، که رخسارش بشوی |
|
خار را گفتم، که خلخالش مکن |
مار را گفتم، که طفلک را مزن |
|
گرگ را گفتم، تن خردش مدر |
دزد را گفتم، گلوبندش مبر |
|
ایمنى دیدند و ناایمن شدند |
دوستى کردم، مرا دشمن شدند |
|
تا که خود بشناختند از راه، چاه |
چاهها کندند مردم را براه |
|
قصهها گفتند بیاصل و اساس |
دزدها بگماشتند از بهر پاس |
|
دیوها کردند دربان و وکیل |
در چه محضر، محضر حى جلیل |
|
وارهاندیم آن غریق بینوا |
تا رهید از مرگ، شد صید هوی |
|
آخر، آن نور تجلى دود شد |
آن یتیم بیگنه، نمرود شد |
|
کردمش با مهربانیها بزرگ |
شد بزرگ و تیره دلتر شد ز گرگ |
|
خواست تا لاف خداوندى زند |
برج و باروى خدا را بشکند |
|
پشهاى را حکم فرمودم که خیز |
خاکش اندر دیدهى خودبین بریز |
نظرات شما عزیزان:
By Ashoora.ir & Night Skin